معرفی کتاب گوژپشت نتردام
معرفی کتاب گوژپشت نتردام | ویکتور هوگو

معرفی کتاب گوژپشت نتردام | ویکتور هوگو

شرح حال مختصری از زندگی ویکتور هوگو بخوانیم:
ویکتور هوگو در سال ۱۸۰۲ به دنیا آمد و درسن ۸۳ سالگی در سال ۱۸۸۲ از دنیا رفت. محل تولد ویکتور هوگو شهر بزانسون در کشور فرانسه است. طبق شنیده ها حاکی‌ از این که ویکتور هوگو در سن ۱۴ سالگی شروع به نوشتن می کند و در سن ۸۰ سالگی آخرین اثر خودش را خلق می کند. طبق نوشته هایی که داخل کتاب خواندم ویکتور هوگو زمان مرگ وصیت می کند جسدش را با تابوت گدایان به گورستان برده و خاک کنند.
از آثار برجسته و مهم و زیبا که تا آخر عمر آنرا فراموش نخواهید کرد طبق نظرسنجی و تحقیقاتی که انجام دادم بدون شک می توانم به بینوایان، گوژپشت نتردادم و مردی که میخندد اشاره کنم. البته تمام آثار ویکتور هوگو بی نظیر و جذاب است. می خواهم داستان را با یک جمله شروع کنم:

(((یک قلب زیبا بهتر از هزار صورت زیبا است))))

ویکتور هوگو

ویکتور هوگو

بریم سراصل مطلب و با هم خلاصه ای از کتاب گوژپشت نتردام را بخوانیم:
اولین سوالی که شاید برایتان پیش آید این است که رابطه این کتاب با کلیسای نتردام چه بوده؟؟؟

قبل از انتشار این کتاب، کلیسایی در نتردام وجود دارد که در حال تخریب بوده. این کتاب به قدری جذاب و مورد پسند مردم آن زمان و حتی زمان حال قرار گرفته که به محض انتشار باعث می شود طی سال ها کلیسای تخریب‌ شده را بازسای کنند. در ادامه داستان رابطه کلیسای نتردام و کتاب‌ را متوجه خواهید شد. با ما همراه باشید?
قبل از هر چیزی میخواهم چند تن از شخصیت های جذاب و مهم داستان را به شما معرفی کنم:
۱)اسمرالدا  ۲)کاپیتان فوبوس  ۳)کلودفرولو  ۴)کازیمودو
۱)اسمرالدا: دختری کولی جوان و زیبا رویی که همراه بز خود به میدان شهر برای اجرای رقص و نمایش می رفته و قلب بسیاری از مردان را از جمله کلودفرولو در مشت خود گرفته.
۲)کاپیتان فوبوس: جوانی زیبا، خوش چهره، سبک و هوس باز  و درحین حال افسر آن شهر بوده.
۳)کلودفرولو: ریئس کلیسای نتردام بوده فردی‌ باسواد و داری اطلاعات بالا که طبق نوشته های کتاب، مردم آنرا دانشمند خطاب می کردند ولی از او وحشت داشتند و …
۴)کازیمودو: ناقوس زن کلیسا بدظاهر، زشت، دارای یک چشم و کر و گوژپشت کلیسای نتردام بوده.

به قدری تحت تاثیر این کتاب و سرگذشت کازیمودو قرار گفتم که میخواهم داستان را با شرح حال زندگی کازیمودو شروع کنم.
کلیسای نتردام در شهر پاریس وجود داشت. در آن زمان مردم یک‌ روز مخصوص برای عبادت به آن کلیسا میرفتند و بچه های بی پدر و بی مادر را در آنجا میگذاشتند و خیلی از مردمی که برای عبادت به آنجا میرفتند تربیت و نگهداری بعضی از بچه ها را به عهده میگرفتند و با خود میبردند. به جز یکی از آنها به خاطر زشتی و بدقواره بودنش. آن بچه یک چشم بیشتر نداشت و قوزی بد شکل بر روی پشتش وجود داشت. بچه بی قرار و مدام گریه می کرد همه بی تفاوت از آن می گذشتند و آن را یک حیوان زشت می دیدند. سرانجام…

داستان از آنجایی شروع میشود که:
روزی زنی همراه نوزادش برای‌ دیدن نمایش کولی ها به میدان شهر میرفته که در آنجا نوزاد زیبای آن زن توسط کولی ها به طور مرموزی‌ دزدیده می شود. با گریه و شیون و ناراحتی به دنبال بچه گمشده می رود ولی آنرا پیدا نمی کند و از آن به بعد به آن زن، زن تارک دنیا لقب دادند. زن بخاطر گمشدن نوزادش سالها ناراحت و غمگین بوده و هر زمان کولی ها برای نمایش می آمدند با نفرین و لعنت فرستادن از آنها استقبال می کرد. غافل از اینکه…
اسمرالدا دختری کولی‌ زیبا و جوان همراه بز خود درمیدان شهر نمایش و رقص اجرا می کرد.
ریئس شماسهای کلیسای نتردام(کلود فرولو) عاشق و شیفته اسمرالدا می شود. با دستورش به کازیمودو گوژشت طبق نقشه اش اسمرالدا رو می دزدند. کاپیتان فوبوس که آن زمان نگهبان یا افسر آن شهر بوده باسروصدا و جیغ زدن اسمرالدا متوجه می شود که اتفاقی افتاده و آنجا گشت می زند می بیند مردی (کازیمودو بیچاره بی خبر از هر چیزی طبق دستوری ریئس کلیسا برای اجرا و پیروی از دستور آن کار را انجام می دهد) اسمرالدا را روی شانه هایش انداخته و به سرعت آنجا را ترک می کند. کلودفرولو متوجه کاپیتان می شود و پا به فرار می گذارد ولی کازیمودو به علت کر بودن و یک چشم بودنش متوجه اطراف نمی شود و توسط کاپیتان فوبوس دستگیر می شود و در میدان شهر برای شنکنجه و شلاق حاضر می شود. حتی کلودفرولو از آن بخاطر بی گناهیش دفاع نمی کند و جرم به گردن کازیمودو می افتد و تنها اسمرالدا است که با قلبی مهربان به کازیمودو کمک می کند و جرعه ای آب به او می دهد.
کلودفرولو تلاش می کند که کاپیتان فوبوس را بکشد ولی گناه این کار را به گردن اسمرالدا می اندازد. اسمرالدا دستگیر و روانه زندان و به اعدام محکوم می شود. در زندان کلودفرولو به اسمرالدا ابراز احساسات می کند ولی اسمرالدا همچنان عاشق‌ کاپیتان فوبوس است و به یاد فوبوس چه رنج هایی را تحمل می کند.
زمان اعدام اسمرالدا را برای توبه به کلیسای نتردام می برند و در آنجا طی اتفاقاتی کاپیتان فوبوس را خون آلود می بیند ولی از اسمرالدا روی برمی گرداند. اسمرالدا تا این لحظه هر رنج و سختی را تحمل کرده بود ولی این ضربه آخر بسیار شکننده بود در لحظه اعدام…

و در آخر برای معرفی کتاب گوژپشت نتردام:

میخواهم بگویم به قدری تحت تاثیر این کتاب قرار خواهید گرفت که تا آخر عمر آنرا فراموش نخواهید کرد. ما در این کتاب غم انگیز، درس هایی از زندگی را دریافت می کنیم.
رمان گوژپشت نتردام به علت جذاب‌ بودن و آموزنده بودن حتی در تئاترها به اجرا در آمده و تا به امروز‌ فیلم سینمایی و انیمیشن های‌ زیادی از آن به اشتراک گذاشته اند.
بدون شک گوژپشت نتردام از آن دسته کتاب‌ هایی است که باید قبل از مرگ آنرا بخوانیم و جز برترین کتاب هایی است که خوانده ام.
برای خواندن سرگذشت غم انگیز اسمرالدا و بقیه شخصیت های داستانِ کتاب گوژ پشت نتردام  و اینکه چگونه گوژپشت نتردام نماد کلیسا شد؟؟ می توانید بامراجعه به سایت تاناکوبوک این کتاب را خریداری کنید و تجربه و احساس خود را در ارتباط با کتاب گوژپشت نتردام با ما به اشتراک بگذارید.

.پ.ن.طبق دیده ها و کتاب های بسیاری ک از گوژپشت خواندم و طبق نظرات مردم برای ساختن انیمیشن گوژپشت نتردام که برای بچه ها است که روحیه ضعیف تری نسبت به بزرگسالان دارند،  آخر داستان عوض‌ شده. ولی توجه کنید طبق رمان اصلی گوژپشت نتردام، دختر کولی اعدام می شود و می میرد.


خرید کتاب الکترونیکی گوژپشت نتردام


خرید کتاب صوتی گوژپشت نتردام


خرید کتاب گوژپشت نتردام

معرفی کتاب گوژپشت نتردام | ویکتور هوگو

لطفا نظرات خود را در رابطه با معرفی کتاب گوژپشت نتردام در قسمت دیدگاه ها بنویسید .